پدرم می گفت نقش عمروعاص را از خود عمروعاص بهتر بازی کردم
به گزارش وبلاگ بهسایا، مهدی فتحی از بازیگران بسیار کم حاشیه و حرفه ای سینما، تئاتر و تلویزیون ایران بود که این دوری از حواشی باعث شده اطلاعات زیادی درباره زندگی و سلوک شخصی اش در دسترس نباشد.
فتحی حضور رسانه ای پررنگی نداشت و این بیش از هر چیز به نگاه حرفه ای و عاشقانه اش به بازیگری برمی شود. مهرگان فتحی تنها فرزند مهدی فتحی، بهترین شخصی است که می تواند درباره جزئیات زندگی شخصی و حرفه ای این بازیگر فقید صحبت کند. او 32 ساله و دانش آموخته جامعه شناسی و فلسفه غرب است و سال ها در حوزه تئاتر و بازیگری فعالیت داشته اما چند سالی است که از این عرصه فاصله گرفته و به عنوان مربی یوگا و مدیتیشن فعالیت می کند.
به عنوان تنها فرزند مرحوم فتحی چه تصویری از صندلی پدر در کسوت بازیگری در ذهن دارید؟
وقتی کوچک بودم، با توجه به شرایط زندگی مان معمولا تنها بودم و به همین دلیل سر صحنه بیشتر پروژه هایی که پدرم بازی می کرد، حضور داشتم. تقریبا تمام خاطرات کودکی من به جز زمان هایی که مدرسه بودم، به پشت صحنه تئاتر و فیلم و سریال محدود می شود. وقتی بچه بودم به نظرم یک اتفاق خیلی عجیب بود، چون وقتی خودم و اطرافم را شناختم، این که پدرم هنرپیشه باشد، خیلی عادی نبود و همیشه آدم ها در خیابان با پدرم صحبت می کردند. این هم برایم جالب بود و هم گاهی به عنوان یک کودک دوست داشتم پدرم شغل معمولی تری داشته باشد تا حریم خصوصی ام حفظ شود و زندگی مان در منظر عموم نباشد. همیشه سر پروژه های پدر، من مشغول کار خودم بودم و بازی می کردم، ولی چون همیشه پشت صحنه بودم همه چیز برایم آشنا بود و مثلا وسایل گریم جزو اسباب بازی های من بود یا بازیگرانی که می دیدم، با وجود اختلاف سنی زیاد، دوستانم بودند.
دقیقا در چه زمانی به کیفیت بازی آقای فتحی پی بردید؟
کم کم که بزرگ تر شدم و بعد از تئاتر بینوایان که کنار پدرم به صورت جدی بازیگری را آغاز کردم، همه چیز تغییر کرد و چون به بازیگری، حرفه ای نگاه می کردم آن زمان در صندلی هنری پدرم به عنوان بازیگر دقیق تر شدم. اولین باری که بیرون از فضای تمرین تئاتر بینوایان روی صندلی تماشاگر نشسته بودم و داشتم بازی پدرم را می دیدم، دچار حیرت شدم. با این که هشت - نه سالم بود، جادوی بازیگری مرا گرفت و این نشانگر هنر او بود. چون می دیدم آدمی را که به عنوان پدر می شناسم، نمی بینم و یک آدم دیگر شده است. آن لحظه باعث شد همه چیز در ذهن من تغییر کند و از آن به بعد پدرم برایم یک معلم و استاد شد. تا امروز هم این اتفاق ادامه دارد و اگر بازی او را نگاه کنم، اصلا احساس نمی کنم که دارم پدرم را می بینم، بلکه بازیگر قدرتمندی را می بینم که درک می کنم چقدر برای لحظه ای که آنجا ایستاده و نقشی را ایفا می کند، زحمت کشیده و دانش و توانایی اندوخته است.
در میان آثار متعدد در عرصه تئاتر، سینما و تلویزیون، آقای فتحی چه کارهایی را در کارنامه اش بیشتر از بقیه دوست داشت؟
ایشان خودش را هنرمند تئاتر می دانست و با اکراه و به سختی وارد فضای تصویر شد. ایشان با تئاتر آغاز کرد، سال های زیادی با تئاتر ادامه داد و قبل از انقلاب فقط یک کار تصویری در کارنامه اش هست که آن هم با آقای اسکویی بود. پدرم بعد از انقلاب تا سال ها در حوزه تدریس و تألیف کارهای هنری مشغول بود و اگر اشتباه نکنم اولین کار تصویری اش را سال 65 انجام داد. این فضا را خیلی دوست نداشت و ناب بودن بازیگری را مربوط به صحنه می دانست. به همین علت محبوب ترین کارها از نظر خودش تئاترهایی مانند در اعماق بود که خیلی درباره آن صحبت می کرد. بعد از انقلاب هم در میان کارهای تصویری، نقش عمروعاص را در سریال امام علی(ع) بسیار دوست داشت و همیشه به شوخی می گفت خود عمروعاص هم نمی توانست این نقش را به این خوبی بازی کند. (خنده) پدرم به نقشش در دو فیلم کاکلی و دخترک کنار مرداب هم علاقه خاصی داشت. البته نقش ژان والژان در تئاتر بینوایان بهروز غریب پور هم رجوع پدرم به تئاتر بعد از سال ها بود و برایش ارزش زیادی داشت. یک کار با زمان چهار ساعت و نیم که دکور، گریم، موسیقی، بازی و همه اجزایش به عهده بهترین های آن زمان بود. ایشان بیشتر نقش هایی را که بازی کرده بود، دوست داشت و شاید کارهایی که در هفت هشت سال آخر عمرش بازی کرد، زیاد مورد علاقه اش نبود. خودش می گفت بازیگری حرفه و محل درآمدم است و باید برای امرار معاش در این کارها هم بازی کنم. البته برای این آثار نیز همه زحمت خودش را کشیده است.
تدریس بازیگری و فن بیان چه صندلی و اهمیتی برای ایشان داشت؟
یک چیزی که همیشه برای پدرم اهمیت داشت، این بود کسی که وارد حرفه بازیگری می شود، به جز دانش آکادمیک، لازم است یک آن بازیگری داشته باشد که ربطی به استعداد ندارد. همیشه می گفت یک چیزی باید در چشم های آدم باشد که تماشاگر را تحت تأثیر قرار دهد. وقتی آن باشد، بیان و بدن هم با تمرین قابل آموختن است. پدرم جزو بازیگرانی بود که بیان خیلی درستی داشت و در این زمینه مطالعه و تمرین زیادی کرده بود. به همین دلیل سال های زیادی به عنوان بازیگر رادیو و راوی قصه های شب فعالیت می کرد.یکی از کارهایی که چند سال انجام می داد، تدریس فن بیان بود و برای این کار از منابع معتبری استفاده می کرد. چند بار که در کلاس هایش بودم، همیشه روز اول اشعاری از شاهنامه یا سیاوش کسرایی و منوچهر آتشی می آورد و به هنرجوها می گفت بیان را با خواندن این شعرها تمرین کنند. همیشه می گفت کسی که می تواند شعر را درست بخواند و آکسان هایش را درست روی کلمات بگذارد، می تواند بیان خوبی در بازیگری داشته باشد. خودش هم بسیار زیبا شعر می خواند و گاهی می دیدم که شعرها را از خود شاعر هم بهتر می خواند.
کدام یک از بازیگران نام آشنای امروز، از شاگردان آقای فتحی بوده اند؟
ترجیح می دهم به نام کسی اشاره نکنم، چون دقیقا در جریان این که چه کسانی شاگرد پدرم بودند، نیستم. بخش زیادی از فعالیت تدریس ایشان مربوط به قبل از تولد من و قبل از انقلاب می شود. ایشان پیش از انقلاب در آکادمی آناهیتا و بعد از انقلاب در دانشگاه سوره و آکادمی بازیگری آقای تارخ تدریس می کرد اما من دقیقا نام شاگردان ایشان را نمی دانم.
پدرتان شما را برای ورود به عرصه بازیگری تشویق می کرد؟
حس و حالی که خودم از ایشان می گرفتم، این طور نبود که خیلی مایل باشد من بازیگری را به عنوان حرفه انتخاب کنم. مخالفت نمی کردند اما با توجه به سختی های فضای هنری، انگار نمی خواستند این سختی ها را متحمل شوم. اما وقتی آقای غریب پور پیشنهاد کردند در نمایش بینوایان نقش کوزت را بازی کنم، پدرم خیلی استقبال کرد و به من در ایفای این نقش کمک کرد. اما معمولا سعی می کرد مرا به هنرهای دیگری مانند نقاشی، موسیقی، شعر و... سوق بدهد. اما از قضا بعد از نمایش بینوایان کم و بیش در فضای بازیگری بودم و تا سه چهار سال پیش هم در حوزه تئاتر و فیلم کوتاه تجربیاتی داشتم.
چه خاطراتی از ایشان در ذهن دارید؟ چه در زمینه حرفه ای و چه در زندگی شخصی.
شاخص ترین چیزی که همیشه از پدرم در خاطر دارم، جدیتی بود که در کارش داشت و این که بازیگری برایش بر هر چیز دیگری اولویت داشت. این یکی از عجیب ترین چیزهایی است که در زندگی حرفه ای دیدم و به نظرم خیلی جالب و قابل افتخار است که یک نفر این قدر به کار اهمیت دهد. من هیچ وقت خود واقعی پدرم را نشناختم و متوجه نشدم که چه افکار و احساساتی دارد، از بس مدام در حال تمرین نقش های مختلف بود. حرفه اش را به سلامت، روابط، خانواده و هرچیز دیگری ترجیح می داد و نتیجه این زحمات کاملا در نقش هایی که بازی می کرد، قابل مشاهده بود. تقریبا تمام وقتش را در حال تمرین در کوچه، خیابان و جاهای مختلف بود. در خانه مدام جلوی آینه در حال تمرین بود. پدرم آدم بسیار شوخ طبع و سرزنده ای بود و طنز کلامی خاصی داشت. آدم ها از مصاحبت با او لذت می بردند و من هم به عنوان کسی که با ایشان زندگی می کردم، از این قاعده مستثنی نبودم. زمان هایی که در خانه بود، به جز تمرین نقش، وقت های زیادی را هم به مطالعه اختصاص می داد. حتی زمان هایی که مثلا مرا به پارک می برد، تصویری که دارم این است که روی نیمکت پارک مشغول کتاب خواندن بود.
درباره دوران فوت آقای فتحی چه در ذهن دارید؟ ایشان بر اثر چه بیماری ای درگذشتند؟
پدرم سالیان زیادی دچار بیماری دیابت بود و این بیماری از یک سالی بسیار عود کرد. ایشان خیلی دیر متوجه این بیماری شد و هیچ چیزی بر کارش اولویت نداشت. از وقتی متوجه شد و درمان را آغاز کرد تا زمانی که بیماری اوج گرفت، سال های زیادی طول نکشید. دیابت خیلی بیماری سختی است و اندام های زیادی را درگیر می کند. سن پدرم هم آن قدر کم نبود که بتواند راحت بیماری را بگذراند. ایشان در اثر ابتلا به دیابت دچار نارسایی کلیه شد و متاسفانه به همین دلیل درگذشت. آن دوران برایم بسیار سخت بود، چون من تک فرزند هستم و پدرم تنها کسی بود که در آن زمان داشتم. بزرگ ترین ترس زندگی من ازدست دادن پدرم بود که در نوجوانی با آن روبرو شدم و بینش امروزم را نداشتم. این سوگ باید می گذشت و به هرحال باید با آن کنار می آمدم. سال های اول برایم بسیار سخت بود اما امروز حضور پدرم در قلبم را حتی بیشتر از زمان حیاتش حس می کنم.
بعضی معتقدند آقای فتحی در زمان فوت مهجور بودند و به اندازه صندلی شان به ایشان توجه نشد. دراین باره چه نظری دارید؟
چیزی که من به عنوان نزدیک ترین فرد زندگی پدرم دیدم، این بود که ایشان به هیچ چیزی به جز کارش اهمیت نمی داد. او یکی از آدم های بی حاشیه این حرفه بود و کمتر در فضای رسانه ای حضور داشت. پدرم اگر کاری را دوست داشت، با تمام وجود انجام می داد، بدون این که به دستمزدش فکر کند و می دانم که در بعضی از کارها دستمزدش را ندادند. صندلیی که معمولا به هنرمندان داده می شد، از لحاظ شرایط صنفی چندان مناسب نبود و امکاناتی مانند بیمه هنرمندان وجود نداشت. تئاترها معمولا درآمد نداشتند، چون تهیه کننده ای وجود نداشت و تئاتر گیشه ای فروش می رفت.
هنرمندان تئاتر درآمد مناسبی نداشتند و در کارهای تصویری نیز معمولا تعدادی از قسط ها پرداخت نمی شد. این باعث شد پدرم از لحاظ مالی و از لحاظ توجه رسانه ها صندلی مناسبی نداشته باشد و البته این اصلا برایش مهم نبود. چون دغدغه اش خود بازیگری بود. او تا آخر عمرش خانه نداشت و تا آخرین لحظه تلاش کرد من بتوانم یک سرپناهی داشته باشم. از این جهت می توان گفت در شرایط غیرمنصفانه ای از جهان رفت و حتی هزینه های درمان را به سختی تأمین می کردیم. امیدوارم امروز اوضاع تغییر کرده باشد و شرایط هنرمندان بهتر شده باشد. چون در همه جای جهان هنرمندان مورد حمایت واقع می شوند تا بتوانند کارشان را به بهترین شکل انجام دهند.
من مرگ هیچ عزیزی را باور نمی کنم
پدرم به خاطر نوع زندگی ای که داشت، جهان بینی و نگاهی ویژه درباره مرگ داشت. رنج های زیادی را متحمل شده بود و شاهد مرگ بسکمک از عزیزانش از خانواده تا دوستان بسیار نزدیکش بود. در زمان نمایش بینوایان پدرم یکی از برادرانش را از دست داد و در لحظه تدفین عمویم، پدرم دستم را گرفت و مرا از آن مکان خیلی دور کرد. وقتی داشتیم در قبرستان قدم می زدیم، به من گفت اینجا را نگاه کن که همه دارند گل پرپر می کنند و بعد شعر باور آقای کسرایی را برایم خواند که می گوید اما من غمین/ گل های یاد کس را پرپر نمی کنم/ من مرگ هیچ عزیزی را/ باور نمی کنم. این برایم شگفت انگیز بود و من به عنوان یک بچه با تصویری از مرگ روبه رو شدم که این نگاه تا امروز با من است.
در از دست دادن پدرم این نگاه خیلی به من کمک کرد و باعث شد هیچ وقت مرگش را باور نکنم. نه به این معنا که این اتفاق را نپذیرم، بلکه از این جهت که تازه بعد از مرگش زندگی مان با هم آغاز شد. او بعد از مرگش هر لحظه با من است و همه جا با من حضور دارد. با این که مادرم را زودتر از پدرم از دست داده بودم، این جهان بینی خیلی به من کمک کرد طور دیگری مرگ را نگاه کنم و گل های یاد هیچ کسی را پرپر نکنم.
داریوش، نجف، پرویز و دیگران
آقای محمود دولت آبادی از دوستان بسیار نزدیک و قدیمی ایشان بودند و رفاقتشان از دوران نوجوانی و جوانی آغاز شد و پس از آن که هر دو ازدواج کردند و بچه دار شدند هم ادامه داشت. ما رفت و آمد خانوادگی داشتیم و من خاطرات شیرین زیادی از آقای دولت آبادی به یاد می آورم.
آقای پرویز پرستویی هم به عنوان دوست و همکار، به پدرم خیلی نزدیک بودند. پدرم بازیگری را از سن خیلی پایین و از تئاتر در هنرکده آناهیتا و زیر نظر مصطفی اسکویی و مهین اسکویی آغاز کرده بود. همه کسانی که عضو هنرکده آناهیتا بودند، دوستان نزدیک پدرم محسوب می شدند. چون شکل کار در این هنرکده به گونه ای بود که افراد سالیان زیادی را با هم سپری می کردند و فضای آناهیتا به این شکل نبود که شما یک دوره دو ساله بگذرانی و از هنرکده خارج شوی. بهزاد فراهانی و محمود دولت آبادی از کسانی بودند که در هنرکده آناهیتا با پدرم آشنا شدند. جالب است بدانید آقای دولت آبادی ابتدا در هنرکده آناهیتا بازیگری تئاتر می آموختند، اما بعد از چند سال از این فضا جدا شدند و به نویسندگی رو آوردند. پدرم بعد از انقلاب هم در رادیو، تئاتر، تلویزیون و سینما دوستان زیادی مانند میکائیل شهرستانی، گلچهره سجادیه، فهیمه راستکار و نجف دریابندری داشت که همگی از افراد شاخص هنر و ادبیات ما بودند و هستند.
پدرم با آقای داریوش ارجمند نیز در کارهای زیادی همبازی بودند و من ایشان را زیاد در پشت صحنه ها می دیدم و ارتباط بسیار صمیمانه و گرمی به عنوان همکار و دوست داشتند. همکارانی که کمی بیش از حد معمول همدیگر را می دیدند. البته ارتباط عمیق تر و جزئیات دوستی شان را پدرم بهتر می توانست توضیح دهد، یا خود آقای ارجمند هم مطمئنا بهتر توضیح خواهندداد. چیزی که من از آقای ارجمند به یاد دارم، خاطراتی بسیار شیرین است که در پشت صحنه ها از ایشان داشتم و همیشه دوستان خیلی بزرگ تر از سنم داشتم که آقای ارجمند هم جزو آنها بودند.
منبع: محمد وفایی - روزنامه نگار / ضمیمه قاب کوچک روزنامه وبلاگ بهسایا
منبع: جام جم آنلاین